جدول جو
جدول جو

معنی از بیخ - جستجوی لغت در جدول جو

از بیخ
(اَ)
از بن. از اصل.
- از بیخ افتادن و از بیخ برکنده شدن، انقعاث. انقعاف. انقعار. انجعاف. تقرب. (منتهی الارب).
- از بیخ برانداختن و از بیخ برکندن و برکشیدن و برآوردن، از بن برآوردن. (آنندراج). قلع. اقتلاع. اباحه. اسحات. اقتیاض. اقتتات. الحاف. تقریب. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب از بن برآوردن و از بن برکندن ذیل از بن شود.
- ازبیخ برکنده،مستأصل.
- از بیخ عرب شدن، استنکاف کردن. انکار. حاشا کردن. تکذیب کردن. منکر شدن به تمام، سبب زندگانی یا سبب فراخی عیش و افزونی آن. (منتهی الارب) ، آنچه از نورد و سنگ و چرم و بوریای خرما که برای حفاظت حوض یا چاه باشد یا محل ریختن آب در حوض. (منتهی الارب). آنجا که آب در حوض رود. (مهذب الاسماء) ، قرن. اقران: فلان ازاء فلان، اذا کان قرناً له یقاومه. هم ازاؤهم، یعنی آنها اقران ایشانند، ازاء حرب، مقیم در جنگ، ازاء مال، نگهبان شتران. (منتهی الارب) ، در ازاء، بجای . عوض . بدل
لغت نامه دهخدا
از بیخ
ازبن ازاصل از بنیاد
تصویری از از بیخ
تصویر از بیخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازبیر
تصویر ازبیر
از حفظ، از حافظه، در حافظه به خاطر سپردن، حفظ، ازبرم، ازبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از از بن
تصویر از بن
از ریشه، از بیخ، از اصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از از بنه
تصویر از بنه
ازبن، از بیخ، از ریشه، از اصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از از حیث
تصویر از حیث
از لحاظ، از جهت، از نظر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ زَمْ)
طرخون. (السامی فی الاسامی ص 101 س 22). داروئی است که آنرا بطم و بقم خوانند و بوی مادران و نیز شرر آتش. (مؤید الفضلاء). و رجوع به ارنبیز و ارنبیژ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
از بر. (جهانگیری) (برهان). حفظ. (آنندراج) :
یک دم بمراعات دلم گرم نداری
یک ذره مرا رحمت و آزرم نداری
از مصحف تندی و درشتی نه همانا
یک سوره برآید که تو از برم نداری.
فتوحی مروزی.
اگر خود هفت سبع از برم خوانی
چو آشفتی الف بی تی ندانی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
من هذا، از نو. مجدداً. باز هم. دوباره: مأمون... فرموده است تا اندازۀ زمین از سر آزموده آید. (التفهیم).
درخت خشک گشته تر شد از سر
گل صدبرگ و نسرین آمدش بر.
(ویس و رامین).
پس از سر یکی بزم کردند باز
ببازیگری می ده و چنگ ساز.
اسدی.
هرگز بجهان دید کسی غم چو غم من
کز سر شودم تازه چو گویم بسر آمد.
مسعودسعد.
- از سر آغازیدن و از سر گرفتن، از نو شروع کردن. استیناف. اقتبال:
سالک آمد لوح را رهبر گرفت
چون قلم سرگشته لوح ازسر گرفت.
عطار.
دل وقف شد ز غم مژۀ اشکبار را
از سر گرفته ام دگر از گریه کار را.
واله هروی.
- از سر باز کردن، رفع کردن:
ساقیا از شبانه مخموریم
از سرم باز کن بلای خمار.
سلمان ساوجی.
- از سر بدر کردن، از سر بیرون کردن:
دل را اگرچه بال و پر از غم شکسته بود
سودای خام عاشقی از سر بدر نکرد.
حافظ.
- از سر تا پا، سراپا.
- از سرنو، از نو. مجدداً.
- از سر نهادن، از سر برداشتن:
آن کج کله چو با صف عشاق بگذرد
شاهان ز سر نهند هوای کلاه را.
نظیری.
- از سر واکردن، دور کردن بلطایف الحیل. (آنندراج). و در اصطلاح گنجفه بازان انداختن ورق کم گنجفه برای ورق بیش است. (آنندراج) :
مانند آن ورق که ز سر واکند کسی
حسنت بخرج گنجفه داد آفتاب را.
آصف قندهاری
لغت نامه دهخدا
(زِ)
بمعنی از بر و حفظ و نگاه داشتن به خاطر باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). یاد گرفتن و حفظ کردن. (برهان جامع). ز بر و از یاد و حفظ و به خاطر نگاشته و بیادمانده. (ناظم الاطباء). رجوع به ز بر و بیر و از بر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهریست بمغرب حلب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ رِ)
پهلوی و مصدر دوم آن بزشن، رهائی بخشیدن و نجات دادن. رستگاری بخشیدن. و از این مصدر است نامهای سبخت، چهاربخت، مرابخت، بختیشوع، یشوع بخت، سی بخت، هفتان بخت و مهبزد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
یاد. (مؤید الفضلاء). بیاد گرفتن. (برهان). بخاطر نگاه داشتن. (برهان) (غیاث). حفظ. (جهانگیری) (برهان) (مؤید الفضلاء از شرفنامه). ز بر. از بیر. از برم:
روزی هزار بار بخواندم کتاب صبر
چشمم نبست لاجرم از بر نمیشود.
خاقانی.
- از بر بودن و از بر داشتن، حفظ داشتن:
قول ایزد بشنو و خطش ببین
قول و خط من ترا خود از بر است.
ناصرخسرو.
وآنکه خاقان است از توران و زیر دست تست
روز و شب چون قل هواﷲ شکر تو دارد ز بر.
معزی.
- از بر خواندن، از حفظ قرائت کردن:
خواند همه شب نثار بزمت
الحمد چو قل هواﷲ از بر.
مجیر بیلقانی.
- از بر کردن و از بر بکردن، حفظ. استظهار. (تاج المصادر بیهقی). حفظ کردن. (آنندراج) :
هم فضل بکف کردی هم علم ز بر کردی
از فضل سپه داری وز علم حشر داری.
فرخی.
از بر عرش کند خطبۀ آن جاه و محل
هرکه از بر کند از شعر و ثنای تو خطب.
سنائی.
صبحدم از عرش می آمد سروشی عقل گفت
قدسیان گوئی که شعر حافظ از بر می کنند.
حافظ.
و رجوع به برم و بیر و ویر شود، بددل و ترسان شدن از کاری آغازیده و بازماندن از آن. بددل شدن و بازماندن از حاجت: ازاء عن الحاجه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بی ی)
جمع واژۀ ازبی، بندشلوار. آنچه که شلوار و تنبان به آن بندند. (آنندراج). تکّه. بند ازار. شلواربند. بند تنبان: دست اندر زیر کرد (حسنک) و ازاربند استوار کرد و پایچهای ازار ببست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 183)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
از بیخ. ازریشه. از اصل، فشردن آنچه در جراحت بود تا آنکه بچسبد پوست آن و خشک گردد خون بر آن، دارو کردن تا به شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ز بس. بسبب بسیاری:
ز کوه اندرآوردمش تازیان
خروشان و نوحه کنان چون زنان
ز بس نالۀ زار و سوگند اوی
یکی سست کردم من آن بند اوی
بر این جایگه بر، ز چنگم بجست
دل و جانم از جستن او بخست.
فردوسی.
و از بس تلبیس که ساختند و تضریب که کردند، کار بدان منزلت رسید که هر سالی چون ما را بغزنین خواندی... (تاریخ بیهقی). هیچکس را زهره نبود که سخنی گوید در این باب، چه سلطان سخت ضجر میبود، از بس اخبار گوناگون میرسید. (تاریخ بیهقی).
- از بسکه، از بسیاری که:
از بسکه در این راه رز انگورکشانند
این راه رز ایدون، چو ره کاهکشانست.
منوچهری.
از بسکه سینه کندم و ناخن در او نشست
چون پشت ماهی است سراپای سینه ام.
واله هروی، گران و بیحرکت کردن انباشتگی شکم کسی را: ازاءف فلاناً بطنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از بر. (جهانگیری) (برهان). بیاد گرفتن و حفظ. (برهان) (آنندراج).
- از بیر کردن، از بر کردن. (آنندراج) :
با عطارد بسرخامه سخن داند گفت
هر دبیری که بدیوان کند آنرا تقریر
از پی رسم درآموختن نامه کنند
نامۀ خواجه، بزرگان و دبیران از بیر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از از بن
تصویر از بن
از ریشه از پایه از اساس از اصل، اص هیچ: (همی دید کش فر و برز شهی است و لیکن ندانستش ازبن که کیست) (اسدی) یا ازبک دندان. از بن گوش بطوع و رغبت بجد. یا ازبک گوش. کمال اطاعت و بندگی و خدمتکاری از ته دل و مکنون خاطر از بن دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بر
تصویر از بر
از حفظ از حافظه. بر فراز روی بای فوق: (یکی آتشی بر شده تابناک میان باد و آب ازبر تیره خاک) (فردوسی)، توضیح این کلمه بدین معنی زم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بس
تصویر از بس
بسبب بسیاری بس که: (و از بس تلبیس که ساختند و تضریب که کردند کار بدان منزلت رسید که هر سالی چون مارا بغزنین خواندی) (بیهقی)
فرهنگ لغت هوشیار
از دنبال از عقب از پس. از برای بخاطر از بهر (جگاه با (را) همراه باشد) : (شکر گوی از پی زیادت را) (مرزبان نامه) توضیح زم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز بین
تصویر باز بین
آنکه بلیتهای ورودی را بازدید کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از برم
تصویر از برم
از بر، از حفظ: (از مصحف تندی درشتی نه همانا یک سوره بر آید که تواز برم نداری) (فتوحی مروزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بنه
تصویر از بنه
اص از اصل از بن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بهر
تصویر از بهر
موجب و سبب و غرض: (و هیچ کاری نباشد و هیچ از بهری نباشد و آن از بهر محبوبست) (معرف بها ولد)، برای بخاطر (و گاه با (را) بکار میرود) : (رسم ناخفتن به روز است و من از بهر ترا بی سن باشم همه شب روز باشم با وسن) (منوچهری) (از بهر برزیگری را) (ترجمه تفسیر طبری ج 1 ص 46) (از بهر تصحیح اعتقاد اهل ایمان را) (کشف اسرار ج 1 ص 47) توضیح این کلمه زم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بر
تصویر از بر
((اَ. بَ رِ))
بالای، برفراز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از از بر
تصویر از بر
((اَ بَ))
از حفظ، از حافظه، به یاد سپرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از از حیث
تصویر از حیث
از دید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از از قبیل
تصویر از قبیل
همچون، مانند، بمانند، همانند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از از دید
تصویر از دید
به لحاظ، از حیث
فرهنگ واژه فارسی سره
زرد شدن رنگ صورت بر اثر بیماری و یا ترس
فرهنگ گویش مازندرانی
از قلاع قدیمی در رامسر که به احتمال مارکوه امروزی است
فرهنگ گویش مازندرانی
شاید، ممکن است
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از افراد لاغر، ساقه ی خشک برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
دوباره، گشنیز
فرهنگ گویش مازندرانی